از شب قبل می‌دانستم امروز قرار است از چه بنویسم. مطمئن بودم. حتی از صبح تا به حال که هزار و یک چیز دیگر پیدا کردم برای نوشتن هم باز یقینم تغییر نکرده بود. قرار بود روضه‌ای بنویسم که دیشب وقتی توی ذهنم جرقه زد، از دردش خواب از سرم پرید، چرخیدم دور خودم، منگ شدم تا وقتی کاغذم را پیدا کنم و بنویسمش. بعد هی تصاویرش پیش چشمم آمد و هی اشک حلقه زد. صبح که بیدار شدم برای نماز هم بیشتر ازش نوشتم. گفتم به به. به وضو و نماز هم مبارکش کردم. قبل از ظهر که رفتم هیئت و پای نمایش زار زدم هم کلی تعبیر و استعاره‌ی جدید برای متن پیدا کردم، ظهر که با سر افراشته رفتم مصلی تا نماز ظهر عاشورا بخوانم و برای آنها که صدای اذان را می‌شنیدند و هنوز طبل می‌کوبیدند و خیرالعمل را گذاشته بودند پای مستحب هم سر تاسف تکان دادم و رفتم داخل تا زیر سایه‌ی درخت‌ها نماز بخوانم و گفتم به به. عاشورایی هم شد ایده‌ام.

رسیدم خانه. یک ساعت گذشت. دو ساعت گذشت. سه ساعت گذشت. دیگر هیچ‌چیز توی سرم نبود. آمدم پشت کیبرد تا بازنویسی‌اش کنم و هیچ‌چیز نبود. هیچ‌چیز. توی خانه وقتی صدایم زدند با خشم در اتاق را بستم، با بغض کوبیدم روی صفحه‌ی لپ‌تاپ و نشستم یک گوشه. و نشد. نتوانم بنویسمش. روضه‌ام نخوانده توی سینه حبس شد. 

این پاراگراف قبلی و آن کارها که گفتم اسمش ریا نیست. اسمش سندرومِ شمر است. می‌دانید؟ نمازخوان است. مجلس روضه‌برو است. توی تمام صحنه‌ها حاضر است، جانباز جنگ است، ولی وقتی می‌رسد پای کیبرد، کلمات اشتباه تایپ می‌کند. متن اصلی را گم می‌کند. متنِ دست‌نویس را هم دارد ها. نسخه‌ی خطی، داغ داغ از آسمان آمده. حتی یک چیزهای درست و حسابی‌ای هست که خودش هم نوشته. ولی حتی از روی چرک‌نویس خودش هم نمی‌تواند درست بازنویسی کند. 

سربالا گرفته، خودش را برده بالا تا درجه‌ی قدسی و معصومیت، خودش را مصون از هر گناه می‌داند، صحابه صحابه و یار یار از زبانش نمی‌افتد، فکر می‌کند حالا که دو تا حرف زده و اشکی گرفته، دیگر بنده‌ی مقرب است، دیگر روی بال ملائک قدم برمی‌دارد. قرآن را غلیظ می‌خواند. ولی کلمه‌ی اشتباه تایپ می‌کند. 

می‌رود وسط صحنه. راست را نگاه می‌کند. چپ را نگاه می‌کند.

کاغذ را می‌گذارد توی ماشین تحریر و تایپ می‌کند: تیر سه شعبه/ خنجر تیز/ نعل تازه‌ی اسب/ آتش/ گوشواره/ معجر/ طلا/ طلا/ طلا» بعد کاغذهای خودش را تکثیر می‌کند و می‌دهد دست سپاهش. سپاه می‌خواند: طلا/ طلا/ طلا»

نه همه ها. بعضی‌ها اعلامیه را پاره می‌کنند و می‌اندازند که بروند، ناگهان کاغذی پیچیده دور یک سنگ کوفته می‌شود توی صورتشان که : هر کس برگردد خودش و خانواده‌اش سلاخی می‌شود» بعد برمی‌گردد.

نه همه ها. بعضی‌ها می‌گویند خودم و خانواده‌ام فدای سر نوه‌ی پیغمبر. ناگهان کاغذی توی زرورق پیچیده می‌رسد که : نوه‌ی پیغمبر است که باشد. کافر است اما. پسر علی است که کافر بود. یادتان نیست روی منبرها چقدر نفرینش می‌کردند؟ خب این پسر همان مرد است. نفرینش کنید. بکشیدش که خدا شما را به بهشت راهی کند. او اصلاً مسلمان نیست.»

خونش به جوش می‌آید. می‌رود جلو. قرآنِ زنده‌ی خدا را ورق ورق می‌کند توی صحرا. ارباً ارباً. ارباً ارباً. به شمشیرِ خونینِ رفیقش که که تازه دستِ پسر نوجوانی را قطع کرده نگاه می‌کند و می‌گوید تقبل الله.

یک عمر یقین کرده به خودش. به نمازهایش. به روزه‌هایش. به ایمانش. به علمش. به ریشش. به چادرش. یک روز یک کلمه‌ی اشتباه تایپ می‌کند. و لعن الله الی یوم القیامه.

خدایا، شمر نشویم. شمر نشویم. شمر نشویم.

خدایا، ایمانمان کورمان نکند. ایمانمان کورمان نکند. ایمانمان کورمان نکند.

خدایا، چشم‌هایمان را بصیر کن. چشم‌هایمان را بصیر کن. چشم‌هایمان را بصیر کن.

خدایا، مال حرام را از شکم‌هایمان دور کن. مال حرام را از شکم‌هایمان دور کن. مال حرام را از شکم‌هایمان دور کن.

مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر

تو نور قلب‌های تاریکی چون

نکند یک کلمه‌ی اشتباه بنویسم...

می‌کند ,توی ,هم ,یک ,خودش ,کن ,تایپ می‌کند ,ایمانمان کورمان ,کورمان نکند ,چشم‌هایمان را ,ساعت گذشت ,نکند ایمانمان کورمان ,ارباً ارباً ارباً

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکتر ابزار مرجع اطلاعاتی ابزارآلات TOᗯᗩᖇᗪᔕ GETTIᑎG ᗷETTEᖇ ساخت انواع دکل مخابراتی ( دکل مهاری ، دکل خودایستا ، دکل منوپل ) کاکتوس پیر رهگذر wild bear weblog وبلاگی با اطلاعات مختلف ترانه و آهنگ تولیدات صنعتی تند چین کار آشنایی با مهندسی پزشکی